لطیفه ها و سخنان با حال : 2
دنیا را آذین می بندیم اگر لحظه آمدنت را بدانیم ....
++++++++++++++++++++++
محسن آقا داشت با چوب کبریت می زد تا زیر هیزم ها آتش روشن کنه ولی روشن نمی شد.
خانمش بهش میگه: بابا خوب شاید کبریتش خرابه!
محسن اقا میگه: نه بابا، همین پنج دقیقه پیش روشن شد.
+++++++++++++++++++++
خدایا من اگر بد کنم تورا بنده ی دیگر بسیار است
ولی اگر تو با من مدارا نکنی مرا خدایی دیگر کجاست؟
++++ +++++++++++++
یه بچه ای از پدرش میپرسه: بابا، کره ی ماه نزدیکتره یا اصفهان؟
پدرش می زنه پس گردنش و می گه: آخه دربدر شده، تو مدرسه به شما چی یاد می دن. معلومه دیگه، مگه تو از اینجا میتونی اصفهان رو ببینی ولی ماه را می تونی ببینی.
++++++++++++++
یه جهانگرد تو موزه لوور فرانسه خسته میشه، یه صندلی خالی می بینه میره میشینه روی آن..
مامور موزه با سرعت به طرفش میاد و بهش میگه: آقا پاشو این صندلی ناپلئونه!!!
جهانگرد میگه: خُب بابا ! هر وقت اومد بلند میشم
++++++++++++++++
حسین اقا دو تا گوشش سوخته بوده، میره دکتر.
دکتره میپرسه: چرا اینجوری شدی؟ حسین اقا میگه:
آقای دکتر داشتم اتو میکردم ، یه مرتبه خانمم زنگ زد، من به جای اینکه گوشی رو بذارم رو گوشم ، اتو روگذاشتم!
دکتره می گه: خوب اون گوشت دیگه چرا سوخته؟
حسین اقا می گه: آخه خانم دوباره زنگ زد...
++++++++++++++++++