کمی بیشتر بخندیم :
راه گم کرده
ملا خود را از دست طلبکاران به مردن می زند، او را شستشو داده
کفن می کنند و در تابوت نهاده به طرف گورستان می برند تا دفن کنند
اما تشییع کنندگان راه قبرستان را گم می کنند و هر چه می گردند
موفق نمی شوند به یافتن راه، ملا که طاقت خنگی آن ها را نداشت
از میان تابوت بلند شد و گفت راه قبرستان از آن طرف است!
داستان قیمت حاکم
حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت :
ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی
حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!د
+++++++++++++++++++++++++++++++++++
داستان درخت گردو
روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت
به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر
کردن . مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:
اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر
درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!
روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد