لطیفه: 8
* شخصی برای اولین بار از روستایشان به تهران می آید. وقتی جمعیت تهران را می بیند بهت زده می شود. هم زمان تلفنش به صد ا در می اید.
مادرش می گوید: کامران چه خبر از تهران؟
کامران می گوید: ما شاء الله. به این می گند عروسی . دو ساعت است ماشین ها بوق می زنند و می روند ولی تمام نمی شوند ولی در اینجا در عروسی کسی نمی خندد و حتی فحش هم می دهند...
***********
*حسین آقا به سفر حج رفت . وقتی برگشت اقوام به خانه اش آمدند و از حج از او سئوال کردند.
او هم شروع به تعریف از همه جا که رفته بود کرد.
فردی به او گفت: تو از همه جا گفتی ، غیر از مهمترین قسمت آن که خانه ی خدا بود.
حسین اقا گفت: ها اونجا که شلوغ بود را می گی. چون خیلی شلوغ بود و مردم دور جایی می چرخیدند. من آنجا نرفتم...
*************
معلم در سر کلاس گفـت: علی وقتی یخچال را باز می کنی ، چه چیزی
می خوری؟
علی: آقا معلم کتک.
******************