لطیفه :
درخت گردو
روزی مردی زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی
به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع
کرد به شکر کردن.
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:
اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
مرد گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو
زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!
داستان قیمت حاکم
روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!